جدول جو
جدول جو

معنی دل مردگی - جستجوی لغت در جدول جو

دل مردگی
افسردگی، دل تنگی
تصویری از دل مردگی
تصویر دل مردگی
فرهنگ فارسی عمید
دل مردگی(دِ مُ دَ / دِ)
کیفیت و حالت دل مرده. افسردگی، کودنی. بلادت. (ناظم الاطباء). و رجوع به دل مرده شود
لغت نامه دهخدا
دل مردگی
حالت و کیفیت دل مرده
تصویری از دل مردگی
تصویر دل مردگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده، دل تنگ، ملول، بی ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل شدگی
تصویر دل شدگی
دلدادگی، شیفتگی، عاشقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل آزردگی
تصویر دل آزردگی
دل آزرده بودن، رنجیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ دَ)
آنکه مبتلی به شکم درد مزمن است. مبطون. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دل زده. دل زده بودن. بی میلی و بی رغبتی پس از میل و رغبتی که بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، سرخوردگی و سیری از چیزی. رجوع به دل زده و دل زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ دَ / دِ)
مرده دل. افسرده دل. پژمرده. آنکه نشاط ندارد. مقابل دل زنده:
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
به گوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.
فرخی.
کو محرم غم کشتۀ دل زنده بدردی
کاین راز به دل مردۀ خرم نفروشم.
خاقانی.
عازردل مرده ای در وی گریز
گو مرا باد مسیحائی فرست.
خاقانی.
کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفۀ افسردۀ دل مرده. (گلستان سعدی).
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مرده اند.
سعدی.
به ایثار مردم سبق برده اند
نه شب زنده داران دل مرده اند.
سعدی.
هردم آرد باد صبح از روضۀ رضوان پیام
کآخر ای دل مردگان جز باده من یحیی العظام.
خواجو.
دل مرده ای که سر به گربیان خواب برد
کافور ساخت یاسمن ماهتاب را.
صائب (از آنندراج).
، کودن. بلید. (ناظم الاطباء). طامس القلب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان میاندورود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 16 هزارگزی جنوب خاوری نکا واقع است. کوهستانی و معتدل و دارای جنگل است و 410 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه محلی. محصولش غلات، برنج، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی به نکا دارد. در این آبادی ایستگاه حمل چوب قرار دارد و قراء کسمینان و کیان خیل جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ زِ دَ / دِ)
دل زنده بودن. حالت و چگونگی دل زنده. نشاط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دل زنده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ دَ / دِ)
صفت دل گنده. دل گنده بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دل فراخی. دل گشادی. رجوع به دل گنده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دل مانده. اندوه. ملالت. حزن. (ناظم الاطباء) ، آزردگی. (ناظم الاطباء). دل چرکینی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجش. شکرآب: در این میان امیر عزالدین را دل ماندگی پدید آمد... و عصیان ظاهر کرد. (راحهالصدور راوندی). در اثنای غزوات سلطان برادر او تاج الدین علیشاه سبب دل ماندگی که او را از برادر خود سلطان محمد در میان آمده بود. (جهانگشای جوینی). میان ابی بکر و زیاد دل ماندگی اتفاق افتاد. (تجارب السلف نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(دِ بُ دَ / دِ)
حالت دل برده. عشق. محبت. بیخودی. وجد. جذبه:
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن بادرد از دل بردگیست.
مولوی.
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیایی جز که در دلبردگی.
مولوی.
رجوع به دل برده و دل بردن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نُ / نِ / نَ دَ / دِ)
اظهار میل. (ناظم الاطباء) : ملک نوح مقدم او را مکرم داشت و دل نمودگیها فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 112). ابوعلی مدتها بود که... از شراب تجافی نموده چون به جناب مأمون رسید و دل نمودگی کرد و به دوستکانی در خدمت او بزانو درآمد بستد و بنوشید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل آزردگی
تصویر دل آزردگی
آزرده خاطر بودن رنجش، اضطراب بی آرامی 0، درد رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گندگی
تصویر دل گندگی
دل فراخی، دل گشادی، صفت دل گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده پژمرده مقابل زنده دل، کودن بلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل ماندگی
تصویر دل ماندگی
غمگینی اندوهناکی، ملالت، آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل نمودگی
تصویر دل نمودگی
((دِ. نِ دِ))
شفقت، مهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
((دِ. مُ دِ))
افسرده، بی انگیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آل مردی
تصویر آل مردی
نره، نری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دل دادگی
تصویر دل دادگی
عشق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دل بردگی
تصویر دل بردگی
عشق
فرهنگ واژه فارسی سره
آزرده خاطری، تکدر، حزن، رنجیدگی، کدورت، ملالت، ناآرامی، ناراحتی
متضاد: شادکامی، شعف
فرهنگ واژه مترادف متضاد